کد مطلب:77574 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:140

خطبه 090-خطبه اشباح











و من خطبه له علیه السلام

تعرف بخطبه الاشباح و هی من جلائل الخطب. روی مسعده بن صدقه عن الصادق جعفر بن محمد علیهماالسلام انه قال: خطب امیرالمومنین-علیه الصلوه و السلام-بهذه الخطبه علی منبر الكوفه و ذلك ان رجلا اتاه فقال له: «یا امیرالمومنین! صف لنا ربنا لنزداد به حبا و به معرفه» فغضب علیه السلام و نادی: «الصلاه جامعه» فاجتمع الناس حتی غص المسجد باهله، فصعد المنبر و هو متغیر اللون، فحمد الله سبحانه و صلی علی النبی صلی الله علیه و آله، ثم قال:

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است. و مشهور است به خطبه الاشباح، یعنی خطبه ای كه در او ذكر می شود اشباح و اشخاص نوریه و امور مجرده ی غیر محسوسه و این خطبه از خطبه های بزرگ است.

روایت كرده است مسعده پسر صدقه از امام صادق جعفر بن محمد علیهماالسلام كه گفت: خطبه خواند امیرالمومنین علیه السلام بر منبر كوفه بدین خطبه. و سبب آن بود كه به خدمت امیر علیه السلام

[صفحه 443]

رسید مردی، پس گفت: «ای امیرمومنان! وصف كن به صفات مدركه به حس ما پروردگار ما را از برای ما، تا اینكه زیاد گردانیم دوستی را از برای او و شناسایی را به او» پس خشمناك شد امیر علیه السلام از سوال توصیف خدا به اوصاف محسوسه و خواند مردم را به نماز جماعت.[1] پس مردم جمع شدند تا آنكه پر شد مسجد از نمازگزارندگان، پس بالا رفت به منبر، در حالتی كه خشمناك و متغیراللون بود، پس سپاس خدای منزه از ادراك كرد و درود بر پیغمبر صلی الله علیه و آله فرستاد، پس گفت:

«الحمدلله الذی لا یفره المنع[2] و لا یكدیه الاعطاء و الجود.»

یعنی سپاس مختص خدایی است كه وافر و بسیار نمی گرداند مال و مكنت او را نبخشیدن و كم نمی گرداند ثروت و دولت او را بخشیدن وجود، زیرا كه هبات و صلات او ایجاد و ابتدای هبه است با اقتدار تام به آن، نه اخراج از جمع آمدهای در نزد او كه بخشش موجب كمی او شود، اگر چه بدلش برسد، زیرا كه بدل غیر مبدل است. و در صحیفه ی سجادیه است: «و كل نعمك ابتدا» و زیرا كه بخشش در غیر خدا، اخراج از ملكی است به ملكی و هیچ چیز از ملك خدا بیرون نیست، با وصف آنكه بخشنده است، از تملك او بیرون نمی رود، زیرا كه غیر او بنده ی مملوك غیر متملك اوست.

و بخشیدن او روشن ساختن اوست مر اراضی ماهیات را، مثل روشن ساختن آفتاب

[صفحه 444]

دیوارها را و چنانكه اضائه باعث بیرون شدن ضوء از حوزه ی تصرف آفتاب نیست، بخشیدن و فیض خدا نیز موجب بیرون رفتن نور وجود از حیطه ی تملك خدا نیست، پس اعطا و منع او یكسان باشد، بلكه از جانب او اعطاء است همیشه و قبول و عدم قبول متفاوت است. گدا كاهل است و الا خوان عطای او گسترده است ازلا ابدا. نه از برگرفتن كم گردد و نه از برنخوردن زیاد.

«اذ كل معط منتقص سواه و كل مانع مذموم ما خلاه.»

یعنی به علت اینكه هر بخشنده ای غیر از خدا كم كرده شده مال است و در عطا از خدا چیزی كم نمی شود و هر مانعی غیر از خدا مذموم است، یعنی ذمه و امان داشته شده است، یعنی امان از احتیاج را داشته است،[3] زیرا كه مال و ملك در غیر خدا رافع احتیاج است و غنی مطلق غنی است از احتیاج و منع او نیست مگر عدم قابلیت قابل و عدم سوال استعداد سایل، پس اگر بخشیده است جواد است و اگر نبخشیده است جواد است، زیرا كه اگر بخشیده است به بنده بخشیده است چیزی را كه او مستحق بود و اگر منع كرده است منع كرده است چیزی را كه مستحق نبود و اگر می بخشید جور بود نه جود.

«هو المنان بفوائد النعم و عوائد المزید و القسم.»

یعنی اوست منت گذارنده به نعمتهای وافره ی ضروریه و به بخششها و نصیبهای زائده ی تفضلیه، یعنی رفع كننده ی تنگی و احتیاج است به نعمتها و وسعت دهنده است به بخششها.

«عیاله الخلق. ضمن ارزاقهم و قدر اقواتهم.»

یعنی عیال و جیره خوار اویند مخلوقات، ضامن و ملتزم است او روزیهای ایشان را و

[صفحه 445]

معین كننده است روزیهای صالح ایشان را.

«و نهج سبیل الراغبین الیه و الطالبین ما لدیه و لیس بما سئل باجود منه بما لم یسال.»

یعنی واضح ساخت راه صلاح معاش راغبین به سوی او را و راه صلاح معاد طالبین ثواب ثابت نزد او را، پس نیست بخشایش او در چیزی كه از او سوال شده باشد بیشتر از بخشایش او در چیزی كه از او سوال نشده است، زیرا كه مائده ی بخشش او از برای رزق عیال او آماده است به قدر سوال استعداد و فراخور حال، زیرا كه جود ذاتی او نسبت به سائلین و غیر سائلین علی السویه است و نیست مثل مخلوق كه سوال سائل موجب رقت قلب او یا شرم او شود مثلا و عطا به او، پیشتر از آنكه سوال نكرده، كرده باشد و چون سوال در بعضی از مواد، شرط حصول قبول و استعداد است با بودن او نوع عبادتی، امر به حث سوال شده در شریعت مطلقا[4].

«الاول الذی لم یكن له قبل فیكون شی ء قبله و الاخر الذی لیس له بعد فیكون شی ء بعده.»

یعنی مبدا آنچنانی است كه نیست از برای او مبدئی تا لازم بیاید كه مقدم بر او چیزی باشد و آخر و غایت آنچنانی است كه نیست از برای او غایتی تا اینكه چیزی بعد از او و غایت او باشد، بلكه اوست اول الاوایل و آخرالاواخر و بیانش پیشتر گذشت.

«و الرادع اناسی الابصار عن ان تناله او تدركه.»

یعنی مانع مردمكهای چشمها است از اینكه برسند به او به دیده ی سر یا دریابند او را به دیده ی سر، زیرا كه قاهر بر هر چیز است، مقهور احساسی و ادراكی نشود.

«ما اختلف علیه دهر فیختلف منه الحال و لا كان فی مكان فیجوز علیه الانتقال.»

یعنی روزگار بر او مختلف نیست و بر خلاف حكم او نمی تواند تاثیر و رفتار كرد تا به

[صفحه 446]

اختلاف او مختلف شود[5] بر او توانائی و عدم توانائی و بخشش و عدم بخشش و غنا و فقر، بلكه در ید قدرت او و جاری است بر حكم او، بلكه اختلاف اوضاع دهر و روزگار از او است و نیست در مكان و مقری تا ممكن باشد بر او انتقال و تغییر، زیرا كه واجب الوجود مقر و مكان عالم امكان است و روا نیست بر او تمكن بغیر اصلا.

«و لو وهب ما تنفست عنه معادن الجبال و ضحكت عنه اصداف البحار: من فلز اللجین و العقیان و نثاره الدر و حصید المرجان، ما اثر ذلك فی جوده و لا انفد سعه ما عنده.»

یعنی هر گاه ببخشد آنچه را كه معدنهای كوهها ظاهر می سازند به جهت فیض او و صدفهای دریاها لب به خنده می گشایند و ظاهر می سازند به سبب فضل او، از فلز نقره و طلا و پاشیده های مروارید و خوشه های مرجان، اثری نمی بخشد در بخشش او و فانی نمی سازد عطایا و بخششهای واسعه ی او را.

«و لقد كان[6] عنده من ذخائر الانعام ما لا تنفده مطالب الانام، لانه الجواد الذی لا یغیضه سوال السائلین و لا یبخله الحاح الملحین.»

یعنی و به تحقیق كه باشد در نزد او از بقیه ی بخشش آن قدری كه فانی نمی گرداند او را خواهشهای جمیع مردمان، از جهت آنكه بخشاینده است كه كم نمی گرداند نوال او را سوال سائلین، پس هر قدر كه ببخشد بقیه بر حال اول باقی است، پس هرگز نفاد و فنا نیابد و بخیل نمی گرداند او را بسیار طلبیدن پرطلب كنندگان، از جهت آنكه جود و انعام او ایجاد نعمت است نه اعدام نعمت، پس موجب نشود انعام و اعطاء او مگر ازدیاد نعمت وجود را، نه بخل و خست را.

«فانظر ایها السائل! فما ذلك القرآن علیه من صفته فائتم به و استضی بنور هدایته و ما

[صفحه 447]

كلفك الشیطان علمه مما لیس فی الكتاب علیك فرضه و لا فی سنه النبی صلی الله علیه و آله و ائمه الهدی اثره، فكل علمه الی الله سبحانه فان ذلك منتهی حق الله علیك.»

یعنی نگاه بكن ای سائل! در صفت كردن خدا، پس آن صفاتی را كه قرآن تو را راه نموده است به آن، پس پیروی آن بكن و طلب روشنی كن به نور هدایت قرآن، یعنی به آن اوصاف وصف كن خدا را و آن صفاتی را كه وسوسه كرده است شیطان تو را به دانستن آن، از صفاتی كه در قرآن نیست، بر تو واجب نیست اعتقاد او و نیست در طریقه ی پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه ی هدی كه اهل بیت اویند حدیث او، پس واگذار دانستن آن را به سوی خدای منزه از نقایص، از جهت آنكه منتهای حق خدا بر تو آنست كه صفاتی را كه در قرآن و حدیث است تو اعتقاد كرده باشی و غیر آنها را دانستن و اعتقاد كردن واجب نیست. مثلا در قرآن هست كه الله سمیع و بصیر و علیم، واجب است دانستن و اعتقاد كردن اینكه خدا شنونده و بیننده و دانا است، اما چون در قرآن نیست كه خدا شام و لامس و ذایق است، اعتقاد كردن این صفات حرام و منهی است، لكن باید اعتقاد كرد كه خدا علیم است به مشمومات و ملموسات و مذوقات به تقریب اینكه در قرآن هست كه (انه بكل شی ء علیم) و علی هذا القیاس. خلاصه اینكه اسماء الله تعالی توقیفی است. هر اسمی كه در قرآن و دعا و احادیث وارد شده است، باید خدا را به آن اسم خواند و هر چه وارد نشده است، اگر چه بحسب عقل صحیح باشد، اطلاق آن بر خدا و توصیف خدا به آن اسم، ممنوع و منهی است.

«و اعلم ان الراسخین فی العلم هم الذین اغناهم عن اقتحام السدد المضروبه دون الغیوب، الاقرار بجمله ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب، فمدح الله تعالی اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علما و سمی تركهم التعمق فیما لم یكلفهم البحث عن كنهه رسوخا، فاقتصر علی ذلك و لا تقدر عظمه الله سبحانه علی قدر عقلك فتكون من الهالكین.»

یعنی بدان به تحقیق كه راسخین در علم و ثابت قدمهای در علم آن جماعتی باشند كه بی نیاز گردانیده است ایشان را از به شدت داخل شدن در آستان درهای نصب شده پیش

[صفحه 448]

روی اموری كه غایب و دور باشند از ادراك، اقرار و اعتقاد كردن به مجمل آنچه را كه نمی دانند تفسیر او را از امور دور و مستور از فهم و ادراك ایشان، پس مدح كرده است خدای تعالی اعتراف ایشان را به عاجز بودن از ادراك آنچه را كه احاطه ی علمی به او ندارند و نامیده است رسوخ، ترك تعمق و طلب رسیدن به منتهای علم را در چیزی كه تكلیف نكرده است ایشان را در تفحص از كنه حقیقت آن.

یعنی در قرآن نامیده است ایشان را راسخون فی العلم، پس كوتاه گردان علم را بر ترك تعمق و اعتراف به عجز و مگردان قدر عظمت و بزرگی صفات كمال و سمات جلال خدای منزه از ادراك را بر قدر عقل تو تا باشی از هلاك شوندگان. یعنی در متشابهات قرآن، مثل یدالله و جنب الله و وجه الله و علی العرش استوی و امثال اینها، از آیاتی كه ظاهر آنها كفر (است) و بر خدا روا نیست و معنیهای مقصوده از آنها از غیب محجوب عقول ناقصه است، باید تعمق نكرد و به فهمهای ناقص تفسیر نكرد، زیرا كه معانی مقصوده از آنها در نزد خداست و در نزد راسخون فی العلم است كه پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه ی هدی باشند و به وحی و الهام خدا، پس باید رجوع به تفسیر و بیان ایشان كرد، اگر چه در نظر عقول ناقصه، آن تفسیر مستبعد باشد و باید اقرار و اعتقاد اجمالی به بیان و تفسیر ایشان كرد، چنانكه آیه ی كریمه به آن مشعر است. قوله تعالی: ( و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به كل من عند ربنا)[7] یعنی نمی داند تاویل متشابه قرآن را و مقصود از معنی آن را، مگر خدا و مگر آن كسانی كه راسخ و ثابت در علمند در حالتی كه راسخون می گویند كه تصدیق و اعتقاد كردیم به آن متشابه و هر علمی از پیش پروردگار ما است، ([8] و اقرار ایشان به اینكه تصدیق كردیم و هر علم از پیش پروردگار

[صفحه 449]

است، تصریح است به اینكه این علم و تصدیق از پیش پروردگار و به وحی و الهام او است نه به فكر ایشان. پس منحصر شد علم به آن به وحی و الهام و به تصدیق تفسیر و بیان ارباب وحی و الهام، نظر به حصر در آیه ی شریفه.[9].

«هو القادر الذی اذا ارتمت الاوهام لتدرك منقطع قدرته و حاول الفكر المبرا من خطر الوسواس[10] ان یقع علیه فی عمیقات غیوب ملكوته و تولهت القلوب الیه لتجری فی كیفیه صفاته و غمضت مداخل العقول من حیث ان تبلغه[11] الصفات لتناول علم ذاته ردعها و هی تجوب مهاوی سدف الغیوب متخلصه الیه سبحانه.»

یعنی اوست توانای آنچنانی كه اگر تیراندازی كنند وهمها به تیرهای نظر و فكر از برای اینكه دریابند منتهای توانایی او را و اگر قصد كند قوه ی مفكره ی بری ء از خطورات وسوسه های شیطانی به اینكه واقع شود بر او در عمقهای اسرار عالم غیب او و اگر به شدت مشتاق و مایل شوند دلها به سوی او از برای اینكه بیابند راهی در چگونگی صفات او و اگر دقیق و باریك گردد راههای فكر عقلها از حیثیت اینكه صفات نمی رسد به او، از برای اینكه برسند به دانستن ذات او، رد می كند و برمی گرداند آن قادر، اوهام و عقول را، از كمال قدرت خود، در حال اینكه قطع كرده اند و طی نموده اند جاههای هلاكت تاریكیهای غایب از حواس را، در حالتی كه رهیده اند از غیر و رو آورده اند به

[صفحه 450]

سوی او سبحانه.

«فرجعت اذ جبهت معترفه بانه لا ینال بجور الاعتساف كنه معرفته و لا تخطر ببال اولی الرویات خاطره من تقدیر جلال عزته.»

یعنی پس برمی گردند[12] زمانی كه ممنوع شده اند، در حالتی كه معترفند به اینكه رسیده نمی شود و مدرك نمی گردد به ظلم بیراهه رفتن كنه معرفت او و خطور نمی كند در دل صاحب فكری خطور اندازه كردن بزرگی غلبه ی او.

«الذی ابتدع الخلق علی غیر مثال امتثله و لا مقدار احتذی علیه من خالق معبود كان قبله.»

آنچنان خدایی كه انشاء و اختراع كرد مخلوقات را بدون صورتی كه بردارد مانند او را و بدون اندازه (ای) كه مطابق بر او سازند خلق خود را، در حالتی كه آن مثال و اندازه از خالق معبودی باشد پیش از او، یعنی صورتی و اندازه (ای) از مصوری و مهندسی پیش از او صادر نشده است تا شبیه و مطابق او را ساخته باشد، زیرا كه اوست اول مصور و مهندس.

«و ارانا من ملكوت قدرته و عجائب ما نطقت به آثار حكمته و اعتراف الحاجه من الخلق الی ان یقیمها بمساك قوته، ما دلنا باضطرار قیام الحجه له بمعرفته[13].

یعنی نمود به ما از تسلط توانائی خود و از عجایب صنعی كه گویا بود به آن علامتهای درست كرداری او و از اعتراف مخلوقات به احتیاج به سوی اینكه برپا دارد آنها را به نگاهداری قوت و قدرت خود، آن قدری را كه راهنما شد ما را به برپا بودن حجت و برهان اضطراریه ی قطعیه از برای معرفت تصدیق به وجود او و صفات كمال او.

«و ظهرت فی البدائع التی[14] احدثتها آثار صنعه و اعلام حكمته، فصار كل ما خلق حجه له و دلیلا علیه و ان كان خلقا صامتا، فحجته بالتدبیر ناطقه و دلالته علی المبدع قائمه.»

[صفحه 451]

یعنی و آشكار است در مصنوعات عجیبه كه احداث كرده است دلایل صنعت او و شواهد حكمت او، پس گردیده است هر چیزی را كه خلق كرده است حجت از برای هستی او و دلیل بر خدائی او و اگر چه باشند مخلوق بی زبان، پس حجت و برهان خدا گویا است بر تدبیر و ربوبیت او و دلیل او برپا است بر مبدعیت و مبدایت او.

«فاشهد ان من شبهك بتباین اعضاء خلقك و تلاحم حقاق مفاصلهم المحتجبه لتدبیر حكمتك، لم یعقد غیب ضمیره علی معرفتك و لم یباشر قلبه الیقین بانه لا ند لك و كانه لم یسمع تبرء التابعین من المتبوعین اذ یقولون: (تالله ان كنا لفی ضلال مبین، اذ نسویكم برب العالمین)»[15].

یعنی پس شهادت می دهم كه هر كسی كه تشبیه كرده است تو را به خلق تو در داشتن اعضای متباینه و سوراخهای مفاصل متلاصقه ی مستوره در پوست و گوشت از تدبیر حكمت تو، اعتقاد نكرده است سر ضمیر او كه دل باشد، بر معرفت تو و مباشر دل او نشده است یقین به اینكه مثلی و مانندی از برای تو نیست و گویا نشنیده است حكایت بیزاری جستن مشركین از خداهای خودشان در روز قیامت (را) كه می گویند: سوگند به خدا كه به تحقیق بوده ایم ما در دنیا در گمراهی آشكار به سبب آنكه شما مخلوقات را مشابه و مساوی گردانیده بودیم به پروردگار عالمیان.[16].

«كذب العادلون بك، اذ شبهوك باصنامهم و نحلوك حلیه المخلوقین باوهامهم و جزاوك تجزئه المجسمات بخواطرهم و قدروك علی الخلق المختلفه[17] بقرائح عقولهم.»

یعنی پس دروغ گفته اند و افترا كرده اند آن اشخاصی كه مخلوق تو را مساوی تو دانسته اند، در وقتی كه تشبیه كرده اند تو را به بتهای خودشان و بخشیده اند[18] تو را زیور مخلوقین به وهمهای خودشان و صاحب اجزاء و اعضاء دانسته اند تو را، مثل اعضاء و

[صفحه 452]

اجزای حیوانات مجسمه در دلهای خودشان و گردانیده اند از برای تو قدر و مقدار بر مثال مخلوقات مختلفه المقادیر كوچك و بزرگ در رایهای عقلهای خودشان.

«فاشهد ان من ساواك بشی ء من خلقك فقد عدل بك و العادل بك كافر بما تنزلت به محكمات آیاتك و نطقت عنه شواهد حجج بیناتك.»

یعنی پس شهادت می دهم كه كسی كه مساوی و مشابه ساخت تو را به چیزی از خلق تو، پس به تحقیق كه گردانیده است از برای تو عدیل و شریك و كسی كه گردانیده از برای تو شریك، كافر و منكر حق است، به دلایل نقلیه ای كه نازل است به آن آیات محكمات تو و به براهین عقلیه ای كه گویا است به او شاهدهای حجتهای واضحه ی ظاهره ی تو.

«و انك انت الله الذی لم تتناه فی العقول، فتكون فی مهب فكرها مكیفا و لا فی رویات خواطرها محدودا مصرفا[19].

یعنی و به تحقیق تو خدایی آنچنانی كه درنمی آیی به نهایت و كنه در عقلها، تا باشی در محل وزیدن فكر آنها صاحب كیفیت، یعنی باشی در قوای ادراكیه ی آنها محفوف به تشخصات و مكیف به كیفیات ذهنیه و نه اینكه باشی در فكرهای خواطر آنها یعنی در قوه ی عقلیه ی آنها صاحب حد و جنس و فصل و محلل به اجزای تحلیلیه ی عقلیه ی ماهیت و وجود، چنانكه خاصیت ممكنات است.

منها

«قدر ما خلق فاحكم تقدیره و دبره فالطف تدبیره و وجهه لوجهته فلم یتعد حدود منزلته و لم یقصر دون الانتهاء الی غایته و لم یستصعب اذ امر بالمضی علی ارادته و كیف[20] و انما

[صفحه 453]

صدرت الامور عن مشیئته.»

یعنی قرار داد از برای جمیع مخلوقات قدر معینی از بقا و محكم گردانید تقدیر و تعیین آنها را، یعنی گردانید آن قدر معین را لازم غیر منفك از او و نگاه كرد مال و عاقبت امر او را، پس با رفق و منفعت گردانید مال و عاقبت امر او را و متوجه گردانید او را به جهت مطلوب و غایت او، پس تجاوز نمی كند نهایات منزلت و مقدار خود را و نمی ایستند بدون منتهی شدن به غایت و مقصود خود و دشوار نمی گرداند امری را در وقتی كه امر كرد به چیزی به گذشتن بر نهج اراده ی او و چگونه دشوار باشد؟ و حال آنكه البته صادر است امور از مجرد مشیت او و تخلف از مشیت او نمی كند.

«المنشی ء اصناف الاشیاء بلا رویه فكر آل الیها و لا قریحه غریزه اضمر علیها و لا تجربه افادها من حوادث الدهور و لا شریك اعانه علی ابتداع عجائب الامور.»

یعنی ابتداكننده ی ایجاد انواع چیزها، بدون اندیشه و تامل در فكری كه راجع گردد به سوی آنها و نه قوه ی فكریه ی طبیعیه كه در ضمیر گرفته باشد خلقت چیزها را به جهت آن و نه علم تجربه ای كه حاصل كرده باشد از حوادث زمانه و روزگار و نه شریكی كه اعانت و كمك كرده باشد او را بر اختراع كردن امور عجیبه.

«فتم خلقه،[21] و اذعن لطاعته و اجاب الی دعوته، لم یعترض دونه ریث المبطی ء و لا اناه المتلكی ء.»

یعنی پس تمام شد مخلوق او و قبول كرد مر طاعت او را و جواب داد خواندن او را، ظاهر نشد در نزد او كندی كند سازنده و نه درنگ تاخیر اندازنده.

«فاقام من الاشیاء اودها و نهج حدودها و لاءم بقدرته بین متضادها و وصل اسباب قرائنها و فرقها اجناسا مختلفات فی الحدود و الاقدار و الغرائز و الهیئات.»

یعنی پس راست گردانید از چیزها كجی آنها را و واضح ساخت غایات و نهایات آنها

[صفحه 454]

را و التیام داد به قدرت خود میان اضداد آنها و متصل گردانید اسباب عوارض آنها را و پراكنده گردانید او را در جنسهای مختلفه در اشكال و مقادیر و اخلاق و صفات.

«بدایا خلائق احكم صنعها و فطرها علی ما اراد و ابتدعها.»

یعنی آن چیزها عجایب مخلوقاتی باشند كه محكم گردانید خلقت آنها را و ابتدا كرد ایجاد آنها را بر نهج اراده ی خود و اختراع كرد آنها را.

و منها فی صفه السماء

یعنی بعضی از آن خطبه در صفت آسمان است.

«و نظم بلا تعلیق رهوات فرجها و لاحم صدوع انفراجها و وشج بینها و بین ازواجها.»

یعنی به یك ریسمان كشید و متصل گردانید بدون ریسمان كشیدن مواضع واشده های آسمان را و چسبانید با هم پاره های واشده های او را، یعنی طبقات مختلفه ی آسمان را با هم در پیوست و به یك رشته كشید و متصل ساخت به نحوی كه در میان آن طبقات فاصله و خلل و فرجی نماند، مثل نظم علاقه ی مروارید و بست با هم و وصل كرد میان او و میان جفتهای او كه نفوس باشند.

«و ذلل للهابطین بامره و الصاعدین باعمال خلقه، حزونه معراجها.»

و آسان گردانید از برای ملائكه ی فرودآیندگان از آسمان به امر خدا و ملائكه ی بالاروندگان از زمین با عملها و كارهای خلق خدا، نردبان آسمان را، یعنی تاثیرات اجرام علوی را در اجسام سفلی و بالا بردن و اظهار كردن آثار و خواص اجسام سفلی را، به درجات حركات ایشان، آسان گردانید.

«ناداها بعد اذ هی دخان، فالتحمت عری اشراجها.»

یعنی آواز كرد آسمان را بعد از آنكه دود بودند، پس ملحق و چسبیده با هم گردید سوراخهای پهلوهای قطعات آن دود، یعنی ندا كرد هیولاهای ایشان را به ملصق شدن به

[صفحه 455]

صور جسمیه و نوعیه و تعلمیه، پس چسبیدند با هم و متصل گردیدند با یكدیگر.

«و فتق بعد الارتتاق صوامت ابوابها.»

یعنی و واكرد و گشود بعد از جمع بودن در یكجا، درهای مغلق بسته شده ی او را، یعنی بعد از آنكه جمع بودند در علوم ملائكه ی مدبره ی ارباب اصنام، واكرد خدای تعالی درهای وجود بسته ی ایشان را.

«و اقام رصدا من الشهب الثواقب علی نقابها.»

یعنی برپا كرد دیده بان از ستاره های افروخته ی سوراخ كننده ی بر رخنه های آسمان از برای منع شیاطین، یعنی محفوظ داشت قوای ادراكیه ی خیالیه ی او را، از دخول شكوك و شبهات به انوار علوم عقلیه ی آن.

«و امسكها من ان تمور فی خرق الهواء بایده و امرها ان تقف مستسلمه لامره.»

یعنی نگاهداشت به قوت خود او را از اینكه حركت كند از مكان خود در شكافتن هوا، یعنی در حركت خود و امر كرد او را به ساكن شدن در حركت خود، در حالتی كه مطیع مر امر اوست، یعنی نگاه داشت او را از اینكه خارج شود از حكم عقل خود در خرق هوای نفس خود و امر كرد او را در ایستادن بر عبادت و وجد و رقص خود بدون عصیان.

«و جعل شمسها آیه مبصره لنهارها و قمرها آیه ممحوه من لیلها، فاجراهما فی مناقل مجراهما و قدر مسیرهما[22] فی مدارج درجیهما، لیمیز بین اللیل و النهار بهما و لیعلم عدد السنین و الحساب بمقادیرهما.»

یعنی خلق كرد آفتاب را و گردانید علامت بیناكننده از برای او و گردانید ماه را علامت محو و كلف داشته شده از برای شب او، پس حركت داد آنها را در منازل مجرای ایشان، یعنی به حركات خاصه ی ایشان و مقدر و معین گردانید مقدار حركت هر یك را در

[صفحه 456]

پله های سرعت و بطوء حركت ایشان، تا تمیز كرده شود میانه ی شب و روز به سبب ایشان و تا دانسته شود شماره ی سالها را و حسابهای اوقات را به مقدار حركات ایشان.

«ثم علق فی جوها فلكها و ناط بها زینتها من خفیات دراریها و مصابیح كواكبها»

یعنی پس معلق ساخت در فضا مدار آسمان را، یعنی بدون اینكه در مسافت جسمیه (ای) حركت كند و مربوط گردانید به او زینت او را از ستاره های روشن مخفی در روز و چراغهای ستارگان.

«و رمی مسترقی السمع بثواقب شهبها و اجراها علی اذلال تسخیرها، من ثبات ثابتها و مسیر سائرها و هبوطها و صعودها و نحوسها و سعودها.»

یعنی و انداخت تیر سوزان سوراخ كننده ی او را به شیاطین سخن چین و جاری گردانید او را بر مسخر بودن بر حالات خود، از ثابت بودن ثوابت او و سیر سیار او و هابط بودن او و صاعد بودن او و نحوست نحوس او و سعادت سعود او.

منها فی صفه الملائكه علیهم السلام

یعنی بعضی از آن خطبه در وصف ملائكه علیهم السلام است.

«ثم خلق سبحانه لاسكان سماواته و عماره الصفیح الاعلی من ملكوته، خلقا بدیعا من ملائكه.»

پس خلق كرد[23] خدای سبحانه از برای مسكن كردن در آسمانهای او و آبادی كردن جانب اعلای از مملكت او، مخلوق عجیبی از ملائكه ی خود.

«ملابهم فروج فجاجها و حشا بهم فتوق اجوائها.»

یعنی مملو ساخت به ملائكه ی نفوس مجرده، شكافها و مكانهای خالی از راههای واسعه ی آسمان را كه عبارت از استعداد ایشان باشد از برای تعلق نفوس مجرده كه

[صفحه 457]

نشسته اند در مواضع مجرده از مواد جسمیه و در طرق ادراكات عقلیه ی ایشان و محشو و پر گردانید به ملائكه ی نفوس منطبعه كه قوای ادراكیه ی خیالیه ی ایشان باشند، شكافهای فضای ایشان را، كه تمام اجزای جسم ایشان باشد كه اجوف و خالی از شعور است و حلول كرده است در جمیع آن اجزای نفس منطبعه، مثل انطباع قوه ی خیالیه ی انسانی در دماغ، اما جمیع اجزای آسمان به منزله ی دماغ و محل نفس منطبعه است.

«و بین فجوات تلك الفروج زجل المسبحین منهم فی حظائر القدس و سترات الحجب و سرادقات المجد.»

یعنی در میان جاههای فراخ آن فرجه ها آوازهای تسبیح ملائكه ی مسبحین باشد، در فضای حظیره ی قدس كه بهشت باشد و در پرده های حجاب و در آستانهای بزرگی حضرت پروردگار كه عالم عقول باشد و رسیدن او از ملائكه ی نفوس مجرده ی آسمانی به عالم عقول و شنیدن اهل آن عالم آواز ایشان را، عبارت از دعای ایشان و طلب زبان استعداد ایشان است مر علوم و ادراكات را و افاضه ی آنها است علوم و صور ادراكیه را بر ایشان.

«و وراء ذلك الرجیج الذی تستك منه الاسماع، سبحات نور تردع الابصار عن بلوغها، فتقف خاسئه علی حدودها.»

یعنی در پشت سر صاحبان آوازهایی كه كوفته می شود گوشها از او، شعاعها و درخشندگیهای نور می باشد كه منع می كند دیده های نفوس از ادراك و رسیدن به ایشان، پس می ایستند متحیر و دور از حدود و جوانب آنها و آن اشعه عبارت از عقول نوریه اند كه دیده های نفوس از تماشای حال نورانی ایشان محجور و كور است.

«انشاهم علی صور مختلفات و اقدار متفاوتات، اولی اجنحه تسبح جلال عزته.»

یعنی ابتدا كرد ایجاد ایشان را بر صورتهای نوعیه ی مختلفه و مقدار استعدادات متفاوته، از برای تحصیل كمالات معارف، در حالتی كه صاحب پرهای قوت اكتساب علوم و معارف باشند و در حالتی كه تنزیه می كنند بزرگی سلطنت او را.

[صفحه 458]

«لا ینتحلون ما ظهر فی الخلق من صنعه و لا یدعون انهم یخلقون شیئا معه مما انفرد به، (بل عباد مكرمون، لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون) »[24].

یعنی نمی بندند به خود آنچه را كه ظاهر است در مخلوقات كه از صنع خداست، یعنی اعتقاد نمی كنند كه مصنوع ایشان است و حال آنكه ایشان واسطه ی ایجاد مصنوعات باشند و ادعا نمی كنند كه ایشان شریك خدایند در ایجاد، چنانكه بت پرستان، ایشان را شریك خدا می دانند، بلكه ملائكه بندگانی باشند گرامی داشته شده، پیشی نمی گیرند خدا را در گفتار و ایشان به امر خدا عمل و كار می كنند.

«جعلهم[25] فیما هنالك اهل الامانه علی وحیه و حملهم الی المرسلین ودائع امره و نهیه.»

یعنی خلق كرد در میان ملائكه ای كه متصف به آن اوصاف بودند كه (عباد مكرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون)، باشد اهل امانت بر وحی خود را و متحمل گردانید ایشان را در فرستادن به سوی پیغمبران امانتهای امر و نهی خود را.

«و عصمهم من ریب الشبهات، فما منهم زائغ عن سبیل مرضاته و امدهم بفوائد المعونه و اشعر قلوبهم تواضع اخبات السكینه.»

یعنی معصوم گردانید و واپائید ایشان را در معارف الهیه از رشك شبهات و وساوس شیطانی، پس نیست از ایشان كسی كه منحرف باشد از راه رضای او و تقویت و كمك كرد ایشان را در تحصیل منافع معونت و معیشت ایشان كه علوم و معارف باشد و اعلام و تعلیم كرد به دلهای ایشان فروتنی خشوع قرار و آرام را، یعنی تواضعی را كه مستلزم خشوع مستلزم آرام باشد، در دلهای ایشان خلق كرد.

«و فتح لهم ابوابا ذللا الی تماجیده و نصب لهم منارا واضحه علی اعلام توحیده.»

یعنی گشود از برای ایشان درهای آسانی را به سوی اصناف تمجید و ستایش او و نصب كرد از برای ایشان علامتهای ظاهره ی واضحه، یعنی دلایل قطعیه بر بلندیهای توحید

[صفحه 459]

و یگانگی او، كه توحید ذاتی و صفاتی و افعالی باشد.

«لم تثقلهم موصرات الاثام و لم ترتحلهم عقب اللیالی و الایام.»

یعنی سنگین به گناه نمی گرداند ایشان را اسباب گناهان سنگین، زیرا كه نفس اماره ی به سبب گناه در ایشان نیست و كوچ نمی دهد ایشان را و از حالی به حالی نمی گرداند ایشان را تعاقب شبها و روزها، زیرا كه برتر از زمان باشند.

«و لم ترم الشكوك بنوازعها عزیمه ایمانهم[26] و لم تعترك الظنون علی معاقد یقینهم.»

یعنی منازعه نمی تواند كرد محركات و دواعی تشكیكات با جزم اعتقاد ایشان و جدال نمی تواند كرد وهمها بربستن یقین ایشان، زیرا كه اسباب شكوك و اوهام كه نفس اماره است در ایشان نیست.

«و لا قدحت قادحه الاحن فیما بینهم و لا سلبتهم الحیره ما لاق من معرفته بضمائرهم و ما سكن من عظمته و هیبه جلالته فی اثناء صدورهم.»

یعنی آتش نمی دهد آتش زنه ی حسد در میان ایشان، زیرا كه قوه ی شهویه و غضبیه در ایشان نیست و رفع نمی تواند كرد تردد خاطر آنچه را كه ملاقات كرده است از معرفت او دلهای ایشان را، یعنی تردد و تشكیك در معرفت عارض ایشان نمی شود، زیرا كه معارف ایشان شهودی جبلی است، نه كسبی فكری و ساكن است و جا گرفته است بزرگی و خوف سلطنت او در وسط سینه های ایشان.

«و لم تطمع فیهم الوساوس فتقترع برینها علی فكرهم.»

یعنی طمع نمی كند در ایشان و عارض ایشان نمی شود وسوسه ها پس بكوبد چرك او بر تدبر و تفكر ایشان، زیرا كه از موسوس محفوظند.

«و منهم[27] من هو فی خلق الغمام الدلح و فی عظم الجبال الشمخ و فی قتره الظلام الایهم.»

یعنی بعضی از آن ملائكه كسی است كه او از برای خلق كردن ابرهای سنگین و

[صفحه 460]

كوههای بزرگ بلند است و از برای غبار تاریك سیاه است.

«و منهم من قد خرقت اقدامهم تخوم الارض السفلی، فهی كرایات بیض قد نفذت فی مخارق الهواء و تحتها ریح هفافه تحبسها علی حیث انتهت من الحدود المتناهیه.»

یعنی بعضی از ملائكه كسانی باشند كه شكافته است پاهای آنها حدود و نهایات زمین پایین را، پس باشند ایشان مثل علم و بیرقهای سفید كه فرورفته باشند از مواضع شكاف هوا و در تحت آنهاست باد و هوای طیبه و ساكن نگاه می دارد آن علم آن باد را بر هر مكانی كه برسد از اطراف متناهی محدود و این صنف از ملائكه حمله ی عرش باشند كه پاهای سلطنت و اقتدار ایشان در اطراف زمین است و خارج شده اند از شكافهای هوا و فضای عالم نفس كل و در تحت تصرف ایشان باشند ریاح نفوس طیبه كه وامی دارند آنها را بر هر ماده ی مستعدی.

«قد استفرغتهم اشغال عبادته و وسلت[28] حقائق الایمان بینهم و بین معرفته و قطعهم الایقان به الی الوله الیه و لم تجاوز رغباتهم ما عنده الی ما عند غیره.»

یعنی به تحقیق كه فارغ گردانیده است ایشان را از همه ی شغلها شغل عبادت او و وسیله ی قرب شده است اعتقادات یقینیه میان ایشان و میان معرفت او و قطع از علایق كرده است یقین و شهود به او روی آوردن به سوی عشق و حیرت عظمت و جلال او و تجاوز نكرده است رغبت و شوق ایشان از بهجت و سروری كه ثابت پیش اوست، به سوی آنچه در پیش غیر اوست.

«قد ذاقوا حلاوه معرفته و شربوا بالكاس الرویه من محبته و تمكنت من سویداء قلوبهم وشیجه خیفته.»

یعنی به تحقیق كه چشیدند شیرینی معرفت او را و آشامیدند جام سیرابی از دوستی او را و قرار گرفت در زمین دلهای ایشان ریشه ی ترس او.

[صفحه 461]

«فحنوا بطول الطاعه اعتدال ظهورهم و لم ینفد طول الرغبه الیه ماده تضرعهم و لا اطلق عنهم عظیم الزلفه ربق خشوعهم.»

یعنی پس میل دادند به سوی درازی طاعت و عبادت راستی پشتهای خود را، یعنی طول طاعت را متحمل شدند و نیست نگردانید درازی رغبت و شوق به سوی او، استعداد تضرع و زاری ایشان را و نگشود از گردن ایشان تقریب بسیار حلقه ی خشوع و خاكساری ایشان را.

«و لم یتولهم الاعجاب فیستكثروا ما سلف منهم و لا تركت لهم استكانه الاجلال نصیبا فی تعظیم حسناتهم.»

یعنی متوجه نشد ایشان را به عجب و كبر افتادن، پس بسیار بشمارند آن طاعاتی را كه پیشتر كرده اند و وانگذاشت از برای ایشان تضرع و زاری در جلالت و عظمت او نصیبی و حظی از برای تعظیم ایشان اعمال حسنه ی خود را.

«و لم تجر الفترات فیهم علی طول دووبهم و لم تغض رغباتهم فیخالفوا عن رجاء ربهم و لم تجف لطول المناجاه اسلات السنتهم.»

یعنی جاری نشد سستی در ایشان به علت درازی مدت جد و تلاش ایشان و كم نگردید شوق ایشان پس مخالفت ورزند از امید پروردگار خود و خشك نشد به تقریب درازی مدت مناجات پروردگارتری زبانهای ایشان.

«و لا ملكتهم الاشغال فتنقطع بهمس الجوار الیه اصواتهم و لم تختلف فی مقاوم الطاعه مناكبهم.»

یعنی مالك نگردید شغلهای دیگر ایشان را، پس منقطع گردد به سبب پست شدن آوازهای بلند دعای ایشان صداهای ایشان، یعنی منقطع از استماع اجابت نشد. و مختلف نشد در صفهای طاعت دوشهای ایشان، یعنی از صف طاعت قدمی پیش و پس نگذاشتند و خارج نشدند.

«و لم یثنوا الی راحه التقصیر فی امره رقابهم.»

[صفحه 462]

یعنی دو تا نكردند از جهت میل به سوی راحت، تقصیر و كوتاهی در امر او گردنهای خود را، یعنی گردن دل بندگی ایشان راست است، میل به انحراف و تقصیر نمی كند.

«و لا تعدوا علی عزیمه جدهم بلاده الغفلات و لاتنتضل فی هممهم خدائع الشهوات. »

یعنی قهر و ظلم نمی تواند كرد بر محكم بودن تلاش و سعی ایشان كندی غفلتها و تیراندازی در همتهای ایشان نمی كند مكرهای شهوات و خواهشها.

«قد اتخذوا ذا العرش ذخیره لیوم فاقتهم و یمموه عند انقطاع الخلق الی المخلوقین برغبتهم.»

یعنی اخذ كردند و گرفتند صاحب عرش را ذخیره از برای روز احتیاج خود و قصد و طلب او كردند به رغبت و شوق خودشان در وقت منقطع شدن خلق از جمیع خلایق، یعنی روز قبض جمیع ارواح.

«لا یقطعون امد غایه عبادته و لا یرجع بهم الاستهتار بلزوم طاعته، الا الی مواد من قلوبهم غیر منقطعه من رجائه و مخالفته.»

یعنی قطع و طی نمی كنند مدت غایت عبادت او را، یعنی اعتقاد نمی كنند كه به زمان منتهای عبادت او می رسند و راجع نمی سازد ایشان را حرص به لزوم طاعت او، مگر به سوی استعداد غیر منقطعه ی دلهای ایشان از رجاء او و خوف او، یعنی استظهار به لزوم طاعت راجع نمی سازد ایشان را به امید و بیم دلهای ایشان، یعنی امید مقبول شدن و بیم رد شدن، پس چگونه گمان كنند كه طی مدت غایت عبادت می كنند.

«لم تنقطع اسباب الشفقه منهم فیتوا فی جدهم و لم تاسرهم الاطماع فیوثروا و شیك السعی علی اجتهادهم.»

یعنی منقطع نشد اسباب خوف از ایشان پس ضعیف گردند در سعی خودشان و اسیر نكرد ایشان را طمعهای دنیا پس اختیار كنند سرعت سعی دنیا را بر اجتهاد امر آخرت ایشان.

«لم یستعظموا ما مضی من اعمالهم و لو استعظموا ذلك لنسخ الرجاء منهم شفقات وجلهم.»

[صفحه 463]

یعنی بزرگ نمی شمارند عملهای گذشته ی خود را و اگر بزرگ می شمردند آن را هر آینه رفع می كرد امید ایشان ترسهای بسیار ایشان را.

«و لم یختلفوا فی ربهم باستحواذ الشیطان علیهم و لم یفرقهم سوء التقاطع و لا تولاهم غل التحاسد و لا شعبتهم مصارف الریب و لا اقتسمتهم اخیاف الهمم.»

یعنی خلف نمی كنند در عبادت پروردگار ایشان به سبب تسلط شیطان بر ایشان و متفرق نمی سازد ایشان را بدی از یكدیگر بریدن و دشمنی و متوجه ایشان نمی شود كینه ی حسد بردن بر یكدیگر و دسته دسته نگردانید ایشان را وجوه تشكیكات و منقسم به اصناف مختلفه نساخت ایشان را اصناف عزمها.

«فهم اسراء الایمان لم یفكهم من ربقته زیغ و لا عدول و لا ونی و لا فتور.»

یعنی پس ایشان بندگان ایمانند آزاد نمی گرداند ایشان را از حلقه ی بندگی ایمان، میل و عدول از حق و نه ضعف سستی در اطاعت، یعنی عدول از حق و سستی در اطاعت عارض ایشان نمی شود تا ایشان را از ایمان بیرون ببرد.

«و لیس فی اطباق السماوات موضع اهاب الا و علیه ملك ساجد، او ساع حافد، یزدادون علی طول الطاعه بربهم علما و تزداد عزه ربهم فی قلوبهم عظما.»

یعنی و نیست در طبقات آسمانها به مقدار مكان پوست حیوانی، مگر اینكه بر اوست فرشته ی سجده كننده (ای)، یا متحرك خدمت كننده (ای)، زیاد می گردانند به جهت درازی طاعت پروردگار ایشان علم خود را و زیاد می گرداند سلطنت پروردگار در دلهای ایشان عظمت و بزرگی را.

و غرض از بیان اوصاف مختلفه ی ملائكه تحریص عباد است بر تخلق به اخلاق ملائكه و تجنب از اوصاف شیاطین.

و منها فی صفه الارض و دحوها علی الماء

یعنی بعضی از آن خطبه در صفت زمین و پهن كردن زمین

[صفحه 464]

است بر روی آب.

«كبس الارض علی مور امواج مستفحله و لجج بحار زاخره.»

یعنی داخل كرد زمین را بر اضطراب موجهای شدیده و بر بلندیهای دریاهای عظیمه.

«تلتطم اواذی امواجها و تصطفق متقاذفات اثباجها»

یعنی در حالتی كه بر هم می كوفتند موجهای شدید آن دریاها و در حالتی كه بر هم می زدند بر هم ریخته های آبهای بزرگ دریاها.

«و ترغوا زبدا كالفحول عند هیاجها.»

یعنی بیرون می انداختند كف را مثل شتر نر در حال مستی خود.

«فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها و سكن هیج ارتمائه اذ وطئته بكلكلها و ذل مستخذیا اذ تمعكت علیه بكواهلها.»

یعنی آرام شد بی آرامی و چموشی آب برهم كوبنده از جهت سنگینی برداشتن زمین و ساكن گردید و ایستاد هیجان و شدت برهم ریختن آب در وقتی كه پامال كرد زمین آب را به سینه ی خود و نرم رفتار گردید آب در حالتی كه خاضع است در زمانی كه غلطانید زمین بر آب شانه های خود را.

«فاصبح بعد اصطخاب امواجه ساجیا مقهورا و فی حكمه الذل منقادا اسیرا.»

یعنی صبح كرد بعد از بلند صدا كردن موجهای او آرام گیرنده و مغلوب شده و در حلقه ی لجام مذلت پیرو و گرفتار شده.

و شاید كه مراد از آب متلاطم زخار مواج مضطربی كه بعد از فروشدن ارض در او ساكن و آرام شد، حصه (ای) از ماده ی عنصری باشد كه به تقریب ایجاد طبیعت ارضیه و حلول صورت نوعیه ی ارض كه حقیقت ارض است، بلكه ارض حقیقی است، در او ساكن

[صفحه 465]

گردید. و با قرار و آرام شد و جسم ارض موجود شد و با آب گردید یك كره و قرار گرفت در وسط كره ی هوا چنانكه مرصود و محسوس است. والله اعلم.

«و سكنت الارض مدحوه فی لجه تیاره و ردت من نخوه باوه و اعتلائه و شموخ انفه و سمو غلوائه»

یعنی ساكن گردید زمین پهن كرده شده در دریای معظم موج او و برگرداند او را از نخوت و غرور فخر او و سركشی او و بلندی بینی او كه تكبر او باشد و بلندی تجاوز از حد كردنهای او.

«و كعمته علی كظه جریته.»

یعنی و ببست او را از شدت روان شدن او.

«فهمد بعد نزقاته و لبد بعد زیقان و ثباته.»

یعنی پس فرونشست بعد از برجستن او و برهم نشست بعد از طغیان برجستنهای او.

«فلما سكن هیاج الماء من تحت اكنافها و حمل شواهق الجبال البذخ علی اكتافها، فجر ینابیع العیون من عرانین انوفها.»

یعنی پس در زمانی كه ساكن گردانید هیجان آب را از زیر اطراف زمین و بار كرد كوههای بلند را بر دوشهای زمین، شكافت چشمه های آب را از بالاهای بینیهای او كه كوهها باشند.

«و فرقها فی سهوب بیدها و اخادیدها و عدل حركاتها بالراسیات من جلامیدها و ذوات الشناخیب الشم من صیاخیدها.»

یعنی متفرق گردانید آن چشمه ها را در فضاهای بیابانهای زمین و در شكافهای زمین و تعدیل كرد و هم زور گردانید حركات به جهات مختلفه ی زمین را به سنگهای بلند آن و به صاحب سرهای بلند از سنگهای بزرگ آن.

«فسكنت من المیدان برسوب الجبال فی قطع ادیمها.»

[صفحه 466]

یعنی پس ساكن گردید زمین از اضطراب و حركت به سبب ثبات كوهها در پاره های روی زمین.

«و تغلغلها متسربه فی جوبات خیاشیمها و ركوبها اعناق سهول الارضین و جراثیمها.»

یعنی و به سبب داخل شدن جبال در حالتی كه راه گیرنده و داخل شونده است[29] در سوراخهای بینی زمین و به سبب سوار شدن جبال گردنهای هموار زمینها را و ناهموار زمینها را، (زیرا كه[30] زمین به سبب ثقیل مطلق بودن بالطبع اقتضا می كند حركت به سوی مركز عالم را، از هر جهتی از جهات و منطبق شدن مركز ثقلش به مركز عالم و بودن مكانش در وسطه ی[31] همه ی اجسام و مغمور بودن در میان كره ی آب و چون تعیش و زندگانی حیوانات متنفسه به هوا، خصوصا انسان، به تقریب غلبه ی جزء خاكی، ممكن نباشد مگر بر روی زمین و اینكه ممكن نبود با مغمور بودن زمین در میان آب، پس به حكمت كامله ی سبحانی و قدرت شامله ی[32] ربانی، خلق شد در یك طرف از زمین كوههای بلند و سنگهای بزرگ، در ظاهر و در باطن و اعماق آن طرف، تا اینكه مركز حجم زمین غیر مركز ثقل آن شده و چون مركز ثقلش منطبق گردد به مركز عالم، زمین ساكن شود در میان آب و حجم یك طرفش زیاده شود بر طرف دیگرش، به قدری كه یك ربع سطح ظاهر آن معمور و مكشوف گردد از آب، نه مغمور و پنهان، تا توانند[33] حیوانات متنفسه به هوا، خصوصا انسان، در آن تعیش و زندگانی كرد و اگر مركز ثقلش با مركز حجم یكی بودی، ممكن نبودی مكشوف بودن ربع ظاهر زمین، بلكه بالطبع حركت كردی به سوی مركز عالم و مغمور شدن در آب را، پس خلقت كوهها سبب شد از برای سكون زمین در وسط با مكشوف شدن ربع مسكونش و سرش آن است كه مركبات معدنیه، هر چند جزء

[صفحه 467]

غالب آنها خاك باشد، لكن به تقریب تركیب با اجزاء عناصر خفیفه، ثقیلتر[34] از آب و خفیف تر از خاك بسیط باشند، پس جزئی از معادن كه هموزن جزئی از خاك بسیط باشد، البته مقدار حجم آن بیشتر از حجم آن جزء بسیط باشد، پس حجم دو نصف هموزن از زمین[35] مختلف و حجم آن نصف كه جبال و معادن در آن خلق شده، بیشتر باشد از حجم نصفی كه خالص و بسیط است بالضروره و این است سر معنی آیه ی شریفه: (و القینا فی الارض رواسی ان تمید بكم).[36]. ([37] و شاید كه مراد از جبال میل و اعتماد بوده باشد كه عبارت است از كیفیت ثقل در زمین كه به سبب حلول كیفیت كوهها، ثقل و سنگینی در ظاهر و باطن زمین، زمین ساكن گردیده در وسط عناصر، زیرا كه میل كه ثقل است در زمین به شرط نبودن در مكان طبیعی موجب[38] حركت است به سوی مكان طبیعی و به شرط بودن در مكان طبیعی، موجب سكون و برقرار بودن او است در مكان طبیعی، مثل وجود میل و خفت در هوا كه به شرط خروج به سبب حركت هوا است به سوی مكان طبیعی او و به شرط بودن در مكان طبیعی، سبب سكون هوا است در او و تكثر و تعدد میول، به اعتبار اختلاف قبول قطعات فریضه ی زمین است، به سبب تخلخل و تكاثف و صلابت ولین و اندماج و انتفاش قطعات، به تقریب عوارض خارجیه. و اگر چه تعدد میول به تقریب این اختلافات، تعداد بی اعتباریه باشد، اما بی شبهه نفس الامری است، پس صحیح است تعبیر از آن به لفظ جمع كه جبال و نظایر آن باشد.

«و فسح بین الجو و بینها و اعد الهواء متنسما لساكنها و اخرج الیها اهلها علی تمام مرافقها.»

یعنی و وسیع گردانید میان طرف بالای هوا و میان زمین را و مهیا ساخت هوا را از

[صفحه 468]

برای موضع نسیم و نفس از برای سكنی كننده در زمین و بیرون آورد از عدم به سوی زمین را، در حالتی كه مسلط باشند بر تمام منفعتهای زمین.

«ثم لم یدع جرز الارض التی تقصر میاه العیون عن روابیها و لا تجد جداول الانهار ذریعه الی بلوغها، حتی انشا لها ناشئه سحاب تحیی مواتها[39] و تستخرج نباتها.»

یعنی وا پس نگذاشت[40] زمین بی آب و علف آنچنانی را كه قاصر بود و نمی رسید آبهای چشمه ها از بلندیهای او و نمی یافت جدولهای رودخانه ها وسیله (ای) به سوی رسیدن آن بلندیها، تا اینكه ایجاد كرد از برای آنها زنده كننده ابری كه زنده گرداند مرده های زمین را، یعنی با منفعت گرداند از باریدنش بر آن، آن زمینهای مرده ی بی منفعت را و بیرون آورد گیاه او را.

«الف غمامها بعد افتراق لمعه و تباین قزعه، حتی اذا تمخضت لجه المزن فیه و التمع برقه فی كففه و لم ینم و میضه فی كنهور ربابه و متراكم سحابه، ارسله سحا متداركا، قد اسف هیدبه، تمریه الجنوب درر اهاضیبه و دفع شابیبه.»

یعنی انشا كرد سحاب را به این نحو كه تركیب كرد پاره های ابر سفید را، بعد از جدا بودن پاره های او و از هم دور بودن قطعه های او، تا اینكه حركت كرد معظم و بزرگ ابرها در او و بدرخشید برق او در پاره های گرد و دراز او و نخوابید درخشندگی او در كوه بزرگ ابر سفید او و بر هم ریخته های ابر او، روانه گردانید آن كوه بزرگ را از جهت ریختن آب پیاپی، در حالتی كه نزدیك به زمین شد طرف پایین او، در حالتی كه بیرون می آورد از او باد جنوب دوشیده های بارانهای او را و بیرون آمده های باران بسیار او را.

«فلما القت السحاب برك بوانیها و بعاع ما استقلت به من العب ء المحمول علیها، اخرج به من هوامد الارض النبات و من زعر الجبال الاعشاب،»

یعنی پس در زمانی كه انداخت بر زمین از ابر بر سینه ی قوائم خود را و سنگینی بارانی

[صفحه 469]

كه مستقل بود در برداشتن او از سنگینیهایی كه بار بود بر او، یعنی در زمانی كه بارید بر زمین بارانهای سنگینی كه متحمل آن بود و در بار داشت، بیرون آورد خدای تعالی به سبب آن از زمینهای خشك گیاه و از خشكزارهای كوهها علفها را.[41].

«فهی تبهج بزینه ریاضها و تزدهی بما البسته من ریط ازاهیرها و حلیه ما سمطت به نواضر انوارها[42] و جعل ذلك بلاغا للانام و رزقا للانعام.»

یعنی پس زمین بهجت و خوشوقتی پیدا كرد به سبب زینت باغهای او و به عجب و كبر اوفتاد به سبب چیزی كه پوشید او را از چادر سفید شكوفه های آن باغها، به سبب زیور گردن بندی كه پكانده[43] شده بود به او شكوفه های تازه ی او و گردانید خدای تعالی آن نباتات زمین را كفایت از برای مردمان و روزی از برای چهارپایان.

«و خرق الفجاج فی آفاقها و اقام المنار للسالكین علی جواد طرقها.»

یعنی و واكرد راههای واسع را در اطراف زمین و برپا كرد علامت راهها را از برای روندگان بر راههای جاده ی او.

«فلما مهد ارضه و انفذ امره، اختار آدم علیه السلام خیره من خلقه و جعله اول جبلته و اسكنه جنته و ارغد فیها اكله،»

یعنی پس در زمانی كه گسترانید زمین را و فارغ شد از امر او، برگزید آدم علیه السلام را برگزیدنی از مخلوقات خود و گردانید او را اول خلقت از نوع انسان و ساكن گردانید او را در بهشت خود و وسعت داد در آن بهشت روزی او را.

«و اوعز الیه فیما نهاه عنه و اعلمه ان فی الاقدام علیه التعرض لمعصیته. و المخاطره بمنزلته.»

یعنی و اشاره كرد به سوی او در چیزی كه نهی كرد او را از او كه اكل شجره باشد و

[صفحه 470]

خبر داد به او كه در پا پیش گذاشتن بر او متعرض شدن مر معصیت اوست و هلاكت منزلت و مرتبت اوست.

«فاقدم علی ما نهاه عنه موافاه لسابق علمه، فاهبطه بعد التوبه لیعمر ارضه بنسله و لیقیم الحجه به علی عباده.»

یعنی پس اقدام كرد آدم بر چیزی كه نهی كرده بود آدم را از او، از جهت مطابق شدن مر علم سابق قدیم او، پس او را از بهشت به زمین فرود آورد بعد از توبه كردن او، تا اینكه عمارت كند و آباد گرداند زمین خود را به اولاد آدم و از جهت اینكه برپا دارد حجت و برهان خود را بر بندگان خود.

«و لم یخلهم بعد ان قبضه[44] مما یوكد علیهم حجه ربوبیته و یصل بینهم و بین معرفته، بل تعاهدهم بالحجج علی السن الخیره من انبیائه و متحملی ودائع رسالاته، قرنا فقرنا، حتی تمت بنبینا محمد صلی الله علیه و آله حجته و بلغ المقطع عذره و نذره.»

یعنی خالی نگذاشت آن بندگان را بعد از قبض روح آدم علیه السلام از چیزی كه تاكید كند بر ایشان حجت و دلیل پروردگاری او را و وصل كند میان ایشان و میان معرفت و شناسایی او، بلكه پیمان خواست از ایشان به سبب حجج و دلایل بر زبان برگزیدگان از پیغمبران خود و بردارندگان امانتهای فرستاده های خود، گروهی پس از گروهی، تا اینكه تمام شد حجت او به پیغمبر ما صلی الله علیه و آله و رسید به آخر عذر خدا بر عذاب بندگان و تخویف خدا مر عاصیان را.

«و قدر الارزاق فكثرها و قللها و قسمها علی الضیق و السعه، فعدل فیها لیبتلی من اراد بمیسورها و معسورها و لیختبر بذلك الشكر و الصبر من غنیها و فقیرها. »

یعنی و معین كرد روزیها را، پس بسیار گردانید روزیها بر بعضی و اندك گردانید بر بعضی دیگر و قسمت كرد روزیها را بر تنگی و فراخی، پس عدل كرد در قسمت، تا

[صفحه 471]

اینكه امتحان كند كسی را كه اراده ی امتحان كرده به آسان روزی و دشوار روزی،[45] و از برای اینكه امتحان كند به آن تقسیم، شكر و صبر كردن را از غنی عباد و فقیر عباد.

«ثم قرن بسعتها عقابیل فاقتها و بسلامتها طوارق آفاتها و بفرج افراحها غصص اتراحها.»

یعنی پس مقترن و متصل گردانید به وسعت روزیها باقی مانده های فقر و احتیاج را و به سلامت روزیها حوادث آفتهای روزیها را و به فرجه های شادیهای روزیها غصه ها و غمهای روزیها را.

«و خلق الاجال فاطالها و قصرها و قدمها و اخرها و وصل بالموت اسبابها و جعله خالجا لاشطانها و قاطعا لمرائر اقرانها.»

یعنی و خلق كرد مدتهای عمر را، پس دراز گردانید بعضی را و كوتاه گردانید بعضی دیگر را و مقدم داشت مدت عمر بعضی را و موخر داشت مدت عمر بعضی دیگر را و متصل به مرگ گردانید اسباب مدتهای عمر را و گردانید مرگ را كشاننده مر ریسمان دراز عمرها و پاره كننده مر ریسمانهای محكم از ریسمانهای عمرها.

«عالم السر من ضمائر المضمرین و نجوی المتخافتین و خواطر رجم الظنون و عقد عزیمات الیقین و مسارق ایماض الجفون.»

یعنی اوست دانای نهان از خطورات در خاطر[46] گذرانندگان و نجوای آهسته گویندگان و بخاطر رسیده های در گمان گمان برندگان و گره های اراده های یقین و اشاره های دزد پلك چشمها.

«و ما ضمنته اكنان القلوب و غیابات الغیوب و ما اسمعت لاستراقه مصائخ[47] الاسماع و مصائف الذر و مشاتی الهوام و رجع الحنین من المولهات و همس الاقدام. »

یعنی و اوست دانای آنچه را كه مشتمل است او را پرده های دلها و قعرهای پنهانیها،

[صفحه 472]

و آنچه را كه گوش داد از برای دزدی شنیدن او قوت سامعه ی گوشها و عالم به مواضع تابستانی مورچه های صغار است و به مكانهای زمستانی حیوانات زیر خاك است و عالم به تردد صدای ناله از حیوانات بی زبان است و دانای صدای هموار[48] پاها است.

«و منفسح الثمره من ولائج غلف الاكمام و منقمع الوحوش من غیران الجبال و اودیتها و مختباء البعوض بین سوق الاشجار و الحیتها،»

یعنی و داناست جای گشوده شدن میوه را از باطن غلافهای خوشه ها و جای پنهان شدن حیوانات وحشی از غارهای كوهها و سیل گاههای[49] او و جای پنهان شدن پشه ها میان شاخه های درختان و پوستهای آن.

«و مغرز الاوراق من الافنان و محط الامشاج من مسارب الاصلاب.»

یعنی داناست به محل فروشدن برگها از شاخه ها و محل فرود آمدن منیهای مخلوطه از راههای صلبها و رحمها.

«و ناشئه الغیوم و متلاحمها و درور قطر السحاب و متراكمها.»

یعنی داناست به ظاهر شدن ابرها و بر هم خورده های آن و ریزش قطره های باران و اجتماع آن.

«و ما تسفی الاعاصیر بذیولها و تعفو الامطار بسیولها.»

یعنی داناست به آنچه پراكنده می كند گردبادها به دامنهای خود و محو می كند بارانها به سیلهای خود.

«و عوم بنات الارض فی كثبان الرمال و مستقر ذوات الاجنحه بذری شناخیب الجبال.»

یعنی و داناست به شناگری حشرات زمین در تلهای ریگها و به محل قرار پرندگان به بالای سرهای كوهها.

[صفحه 473]

«و تغرید ذوات المنطق فی دیاجیر الاوكار و ما اوعته[50] الاصداف و حضنت علیه امواج البحار.»

یعنی و داناست به آواز بلند مرغان صاحب الحال در تاریكیهای آشیانه ها و به آنچه از مروارید كه جای داده او را صدفها و پرستاری بر او كرده موجهای دریاها.

«و ماغشیته سدفه لیل او ذر علیه شارق نهار و ما اعتقبت علیه اطباق الدیاجیر و سبحات النور.»

یعنی داناست به آنچه پوشانده است او را تاریكی شب، یا تابیده است بر او آفتاب روز و به آنچه پیاپی رسیده است بر او پرده های تاریكی و درخشیدنهای نور.

«و اثر كل خطوه و حس كل حركه و رجع كل كلمه و تحریك كل شفه و مستقر كل نسمه و مثقال كل ذره و هماهم كل نفس هامه.»

یعنی داناست به نشانه ی هر گامی و به آواز هر حركتی و به ترجیع آواز[51] هر كلمه ای و به حركت دادن هر لبی و به محل قرار هر انسانی و به وزن هر ذره ( ای) و به همهمه ی آواز گلوی هر نفس صاحب اراده ای.

«و ما علیها من ثمر شجره، او ساقط ورقه، او قراره نطفه، او نقاعه دم و مضغه، او ناشئه خلق و سلاله.»

یعنی داناست به آنچه بر روی زمین است از میوه ی هر درختی و به هر برگ ریخته و به مكان نطفه و به محل جمع شدن خونی و به خون گوشت شده ای و پدید آمده ی خلقی و نتیجه ی حیوانی.

«لم تلحقه فی ذلك كلفه و لا اعترضته فی حفظ ما ابتدع من خلقه عارضه و لا اعتورته فی تنفیذ الامور و تدابیر المخلوقین ملاله و لا فتره.»

یعنی عارض نمی شود او را در دانستن آن چیزها مشقتی و ظاهر نمی شود او را در

[صفحه 474]

نگاه داشتن آنچه را كه ایجاد كرده است از مخلوقات او عارضه ای و درنمی یابد او را در تمام كردن چیزها و تدبیر خلایق دلتنگی (ای) و نه سستی (ای).

«بل نفذ فیهم علمه و احصاهم عده و وسعهم عدله و غمرهم فضله مع تقصیرهم عن كنه ما هو اهله.»

یعنی بلكه نافذ و فرورونده است در مخلوقات علم او و احاطه كرده است ایشان را شماره كردن او و وسعت داشته است ایشان را عدل او و فروكوفته است ایشان را فصل و كرم او، با كوتاهی كردن ایشان از پایان اطاعتی كه اوست اهل و سزاوار او.

«اللهم انت اهل الوصف الجمیل و التعداد الكثیر.»

یعنی بار خدایا توئی سزاوار ذكر صفت نیكو و سزاوار شماره ی بسیار نعمت و احسان.

«ان تومل فخیر مامول و ان ترج فاكرم مرجو.»

یعنی اگر طمع داشته شدی پس بهترین طمع داشته شده ای و اگر امید داشته شدی پس بهترین امید داشته شده ای.

«اللهم قد بسطت لی فیما لا امدح به غیرك و لا اثنی به علی احد سواك و لا اوجهه الی معادن الخیبه و مواضع الریبه و عدلت بلسانی عن مدائح الادمیین و الثناء علی المربوبین المخلوقین.»

یعنی بار خدایا! به تحقیق كه تو پهن ساختی از برای من ستایشی را كه نمی توانم ستود به او غیر تو را و درودی را كه نمی توانم سرود به او بر احدی سوای تو را و متوجه نساخته ام آن ستایش را به معدنهای خیبت و خسران و جاهای شبهه و بهتان و تو برگردانیدی زبان مرا از ستایشهای مردمان و درود بر مربوبین مخلوقین.

«اللهم و لكل مثن علی من اثنی علیه مثوبه من جزاء، او عارفه من عطاء و قد رجوتك دلیلا علی ذخائر الرحمه و كنوزالمغفره.»

یعنی بار خدایا! و از برای هر ستایش كننده (ای) بر آن كسی كه او را ستوده است اجری هست از اجرهای بزرگ، یا احسانی هست از بخششهای بزرگ و من امیدوارم به

[صفحه 475]

تو راه نمودن بر توشه های بخشش و گنجهای آمرزش را. یعنی راه نمایی به من اسباب بخشش و آمرزش را.

«اللهم و هذا مقام من افردك بالتوحید الذی هو لك و لم یر مستحقا لهذه المحامد و الممادح غیرك.»

یعنی بار خدایا! و این مقام كسی است كه یگانه گردانیده است تو را به یگانه ساختنی كه مختص از برای تو است، كه توحید ذات و صفات و افعال باشد و ندیده است سزاوار از برای این حمدها و مدحها غیر تو را.

«و بی فاقه الیك لا یجبر مسكنتها الا فضلك و لا ینعش من خلتها الا منك و جودك.»

یعنی مرا است حاجتی به سوی تو كه سد نمی كند احتیاج بدان حاجت را مگر بخشش تو و دفع نمی كند بعضی از ضروریات او را مگر عطا و كرم تو.

«فهب لنا فی هذا المقام رضاك و اغننا عن مد الایدی الی سواك، انك علی ما تشاء قدیر.[52].

یعنی ببخش از برای ما در این مقام خشنودی تو را و بی نیاز گردان ما را از كشیدن دستهای نیاز به سوی سوای تو. به تحقیق كه توئی توانا بر هر چیزی كه بخواهی.

[صفحه 476]


صفحه 443، 444، 445، 446، 447، 448، 449، 450، 451، 452، 453، 454، 455، 456، 457، 458، 459، 460، 461، 462، 463، 464، 465، 466، 467، 468، 469، 470، 471، 472، 473، 474، 475، 476.








    1. الصلاه جامعه اصطلاحی بوده است برای فراخواندن مردم به مسجد و رسانیدن مطلبی به اطلاع آنان در غیر وقت نماز.
    2. در برخی از نسخه های چاپی نهج: المنع و الجمود، لیكن كلمه ی «الجمود» در هیچ نسخه ی خطی قدیمی نیست، ظاهرا برخی از كاتبان برای هموزنی با الجود آخر عبارت، این كلمه را از خود افزوده اند.
    3. مذموم در اینجا به معنی مذمت شده است، نه ذمه شده و در امان قرار گرفته، زیرا كسی كه دارایی دارد و از آن نمی بخشد، سرزنش می شود، جز خدا كه ندادن او از روی حكمت است نه بخل و تنگ نظری یا ترس از تمام شدن دارایی.
    4. یعنی چون در برخی از چیزها شرط پذیرش درخواست، سوال و دعا است و آمادگی داشتن بنده برای دعا و درخواست می باشد و این نوع درخواست و داشتن آمادگی درخواست عبادت به شمار می رود، لذا به تشویق كردن سوال كننده به سوال فرمان داده شده است.
    5. «ما اختلف» به همان مفهوم اختلاف اللیل و النهار قرآن است، به معنی پی در پی آمدن شب و روز و گذشت پیوسته ی زمان است و «یختلف» به معنای دگرگونی و اختلاف احوال است. یعنی خدا در زمان و تحت تاثیر گذشت زمان قرار ندارد كه مانند آفریدگان دچار دگرگونی حالتها شود.
    6. در نسخه های دیگر نهج: ولكان.
    7. آل عمران / 7.
    8. شماری از مفسران «واو» و الراسخون را استینافی می گیرند نه عطفی و چنین معنی می كنند كه: تاویل قرآن را جز خدا نمی داند و راسخان در علم می گویند: به قرآن ایمان آوردیم كلیت آن (اعم از محكمات و متشابهات آن) از پیشگاه خدا فرود آمده است. همانگونه كه به محكمات آن از راه علم دست یافته ایم، با رسوخ كردن در اعماق آنها، بدین نتیجه رسیده ایم كه متشابهات قرآن برای ما، با وسایل موجود معرفت كه در اختیار داریم، دست یافتنی نمی باشد، لذا ما به كل آن ایمان آوردیم و می دانیم و یقین داریم كه همه ی آنها، از نزد پروردگارمان بر صادق مصدق نازل شده است. حتی دانستن تاویل آیات و حقایق موجود در پس پرده ی غیب بوسیله ی راسخان در علم هم از طریق وحی بر پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و به وسیله ی آن شهر علم به پیشوایان هدایت و در شهر علم، تعلیم داده شده است.
    9. حصر الا الله.
    10. در نسخه های دیگر نهج: خطرات الوساوس به معنی آمد و رفتنهای پی در پی وسوسه ها.
    11. در نسخه های دیگر نهج: لا تبلغه، چنانكه در ترجمه نیز «صفات نمی رسد به او» ترجمه شده است.
    12. چ: یعنی برمی گردند.
    13. در همه ی نسخه های دیگر: علی معرفته و به قرینه ی الحجه له، نیز علی درست می باشد».
    14. فظهرت البدائع التی درست است چنانكه در همه ی نسخه های دیگر نهج چنین آمده است.
    15. الشعراء / 98.
    16. اصل: به خداوند عالمیان.
    17. در نسخه های دیگر نهج: علی الخلقه المختلفه القوی.
    18. نحلوك هم به معنای بخشش است و هم به معنای نسبت دادن.
    19. در نسخه های دیگر نهج: فتكون محدودا مصرفا».
    20. در بیشتر نسخه های دیگر: فكیف.
    21. در نسخه های دیگر نهج: فتم خلقه بامره.
    22. در نسخه های دیگر نهج: سیرهما.
    23. چ: یعنی پس خلق كرد.
    24. الانبیاء / 26 و 27.
    25. در نسخه های دیگر: جعلهم الله.
    26. ن و نسخه های دیگر نهج: ایمانهم چنانكه شارح نیز ایمان ترجمه كرده است.
    27. اصل و ن: منهم.
    28. در بعضی از نسخه های دیگر: و وصلت.
    29. چ: شونده اند.
    30. چ: و به سبب سوار شدن جبال گردنهای هموار زمینها را زیرا كه.
    31. ن: در وسط.
    32. ن: پس به حكمت كامله و قدرت شامله ی ربانی.
    33. ن: نه معمور تا توانند.
    34. ن: تركیب با عناصر خفیفه نیز ثقیل تر.
    35. اصل: هموزن زمین.
    36. النحل / 15.
    37. مطالب میان دو قلاب از نسخه ی اصل افتاده است، از «چ» و «ن» گرفته شد.
    38. ن: موجب سكون و برقرار بودن او است (كه یك سطر آن افتاده است).
    39. اصل: سحابها.
    40. چ: یعنی پس وانگذاشت.
    41. اصل و ن: علفها.
    42. در نسخه های دیگر نهج: من ناضر انوارها.
    43. پكانده شده، معلوم نیست به چه معنی است، زیرا این واژه را در برابر سمطت آورده است كه به معنای به رشته كشیده شدن مرواریدها است. و شاید شاخه هایی را در نظر داشته كه شكوفه های آن تازه باز شده اند.
    44. اصل: قبضهم.
    45. آسان روزی به معنی روزی فراخ و زندگی آسوده است و دشوار روزی به معنی عسرت و تنگی معیشت و سختی زندگی است.
    46. چ: در خواطر.
    47. هر سه نسخه: مسائخ (به سین).
    48. صدای هموار یعنی صدای آهسته.
    49. اودیه جمع وادی است و وادی هم به معنای مسیل و رودخانه است و هم به معنی دشت و بیابان كه در اینجا معنی دوم مورد نظر است.
    50. در نسخه های دیگر نهج: و ما اوعبته.
    51. رجع همان پژواك فارسی است.
    52. در برخی از نسخه های دیگر نهج: «انك علی كل شی ء قدیر!».